...
سلام دوستای گلم
ولنتاین هم تبریک .
اینم عکس خودم به هیچکی هم نشون نمیدم [نیشخند] [چشمک]
سلام دوستای گلم
ولنتاین هم تبریک .
اینم عکس خودم به هیچکی هم نشون نمیدم [نیشخند] [چشمک]
بانووووو
خیانت در مرام این قلم نیست .
تو در قامت رسمی یک مخاطب خاص ،
همیشه در نوشته هایم تجدید چاپ می شوی ...
عاشقی بلد نبودم
بگذار خیانت را هم بلد نشوم ...
دائم خیانت دیده ام
ولی هنوز وفادار خیال خیس تو
در نبودنت هستم .
از پس داشتنت بر می آیم
نه از پس نگه داشتن تو
از پس نگه داشتن خودم در بی کسی های بعد از تو ...
نه
هیچ کس نخواهد فهمید درد این نوشته را بانووووو
که این کلمات
درد می کشند ...
جز تو که مخاطب خاص من هستی
تنها تو می دانی
به دنبال بالشتم که بغض هایم را بخوابانم !
" شاهزاده "
كاش
عصا كند !
" گروس عبدالملكیان "

خیلی نامردی بانووووو
من هنوز تو را یک دلِ سیر نگاه نکرده بودم
چرا گوش هایت را گرفته ای؟
چرا باوررررررر نمی کنی؟
مگر چقدر فاصله بود؟
از دست هایم تا موهای تو
که این همه کوه کشیدی؟
جاده کشیدی؟
میان دست هایم؟
نامرد
تنها دلتنگی ها سهم من شده
و این خاطره هایی که به جان بی کسی ام غر می زنند ...
بانووووو
چه کردی با من ؟؟؟؟؟
دوستانم به من میگویند عادت می کنی ... عادت می کنی به نبودنش
اما نمی دانم چرا کسی نیست بگوید تا کی باید عادت کنم ؟!
" شاهزاده "
بانووووو
چه کنم؟
به تعداد روزهایی که ندیدمت نیستی
اگر بودی تا الان بودنت را بازسازی کرده بودم .
دوستانم می گویند
این روزها حال و هوای دیگری داری
من که خود می دانم
از چه آب می خورد حال و هوایم ...
کاملا تعطیلم
بهترین اتفاق زندگیم را گم کرده ام
چه خاصیت کثیفی دارد این عشق
همان آغوشی آرامت می کند
که روزی دلت را بدرد آورده است ...
بانووووو
بدان دوست داشتنم می چربد به دوست نداشتنت .
برگرد
می ترسم دست در موهایت نکرده از دنیا بروم !
" شاهزاده "
كسی كه به پشتكار خود اعتماد دارد ،
ارزشی برای شانس
قایل نیست . " مثـل ژاپنی "
رویدادها و پدیدهها نیستند ؛ تنها ، مفهومی كه به رویدادها ، امور
" آنتونی رابینتز "
بانوووووو
نمی دانم
"من و تو"
چرا این همه گره ی کور دارد !
تمام دنیا دست در دست هم داده اند
تا اسباب دق کردنم را مهیا کنند ...
چقدر دوست دارم
امشب کسی برای دلم سه تار بزند .
چقدر دلم می خواهد
امشب کسی دلم را بزند ...
دیگر بانووووو بانووووو ... گفتن هم کفایت نمی کند .
می روم که آمدنم بی خود بود .
کلمات را خانه نشین می کنم
وقتی که کاری از دستشان بر نمی آید .
می روم به دورترین دست ها ، دست بدهم ...
می روم جای شعر گفتن کمی دعا کنم
شاید فرجی شد .
" شاهزاده "
معلم گفت: مشق امشب نان!
مادر روزه اش را شکست ...
دخترک سیر خوابید ...
اما دیگر به مدرسه نرفت !
بانووووو
می خواهم به خیابان بروم
دست یکی از دختران پر حرف را بگیرم
و به خانه ام بیاورم تا سکوت چندین ساله ام را بشکند .
گور پدر عشق های باکره
گور پدر انتظار
گور پدر تنهایی
صداقت تا به کی؟؟؟
خسته شده ام با جای خالی تو عکس یادگاری گرفتن !
تو یک عمر است که یک وجب از سر من گذشته ای ...
بانووووو
این روزها و این همه تنهایی ،
وادارم کرده به تو فکر کنم ...
به خاطر کارهای ابلهانه ام !
برای تمام لحظاتی که به آغوش کشیدمت ...
دیگر نمی خواهم رؤیای دور از دسترسم را
هر شب در تختخوابم بیشتر از همبسترم به آغوش بکشم ...
"شاهزاده"
قدرت فساد می آورد
و
قدرت بسیار ، فقر زیادی را در جامعه بوجود می آورد .
چه می شود کرد ؟
مگرمی شود دنیا را پاره کرد
و از تویش خوشبختی در آورد ؟
همینست که هست ...
بانوووووو
دلم روزی برای زندگی نکرده ام تنگ خواهد شد .
نمی دانم کجای تو گیر کرده ام
نمیکت دانشگاه ... یا کلاس درس ...
چقدر دوست دارم تو کنارم نشسته باشی
تا دوباره من دست و پای نداشته ام را گم کنم ...
هر پیام روی گوشیم رو به امید تو باز می کنم .
بانوووووو
باور کن زندگی با این نبودن های تو به من نمی چسبد ...
بی کسی ،
یک دلتنگی احمقانه ای می آورد
که از هر کسی انتظار رفعش را داری .
دلم گرفته است ...
دلم از تمام آخرهای دراماتیک گرفته است ...
تو می دانستی
که من کس بی کسی های تو نیستم
نمی شود تکیه ای به آغوش نا امید این مرد داد .
"شاهزاده"
اگر اعتبار بزرگترین دین خدا به تار موی تو بسته است
ترجیح می دهم بی دین باشم اما انسانیت داشته باشم ...
با قامتی استوار و عزمی راسخ
و قلبی سرشار از مهربانی ایستادگی می کنی ...
تازگی ها
و گرگ های بیچاره بیکار شده اند !
بانو
می خواهم اعترافاتم را به زبان بیاورم
من اعتراف می کنم که سایه ات را بر سرم کم دارم .
من اعتراف می کنم خوابیده ام به روی خرخره ی تلفن
تا صدایت را آن ور مرزها بشنوم .
من اعتراف می کنم هیچ کس را غیر از تو نمی فهمم
و کسی رو غیر از تو درک نمی کنم .
من اعتراف می کنم چیزی شبیه سوهان روحم را می خراشد .
بانو
کینه ها را بگذار کنار ،
این من ِ مادر مرده گناهی نکرده
که با تو احساس خوشبختی می کند .
بیا تا مثل گذشته ها در آغوش هم گریه کنیم
قول می دهم که آسمان به زمین نیاید .
"شاهزاده"
چه کسی بود که هجی کردن کلمات را به من آموخت؟؟؟؟؟
من در روزگاری بزرگ شدم که خبری از وایت بورد نبود .
زمانی که با ماژیک بیگانه بودیم.
من در زمانی بزرگ شدم که پلنگ صورتی
در تلویزیون سیاه و سفید فقط اسمش صورتی بود .
من از زمانی می آیم که استاد گچ می خورد و شاگرد سیلی !
بیگانه بودیم با استادان رشوه خوار و شاگردان دست به سینه .
من از روزگاری حرف می زنم که همه چیزش کم بود
اما محبت را با لبخندی میشد هدیه داد
روزگاری که شاید اسمش دهه 60 باشد .
بی تفاوتی و آسیب رساندن به طبیعت،
در واقع تیشه به ریشه ی خود زدن است.
ما نسبت به سیاره و زیست گاهمان مسئول هستیم
اگر دوست داریم به عنوان ساکنین زمین
در آرامش و آسودگی زندگی کنیم.
به امید روزی که تک تک ما ایرانیان رفتگران طبیعت باشیم.
به امید روزی که دیگر کسی در طبیعت و خیابان ها زباله رها نکند .
دیوارهای شهر من
همیشه ، لااقل یک کلیه برای فروش دارند !
دیوارهایی که بورس بخت های برگشته ای اند !
که شاخصش درد است و مدام در نوسان !
رشد شاخص بورس دردهای بهادار شهر من
رابطه مستقیم با مثبت و منفی خون ندارد ،
بلکه همبستگی معکوس دارد
با تحقق رؤیاهای یک نسل ...
بانوووووو
بیا و کمی خسته باش
بیا و عذاب هایت را در قلبم دایورت کن
بیا و بفهم که
من گناه نکرده ام که با تو احساس نزدیکی می کنم !
بیا ...
بیا و باش ...
بقیه ی راه با من
اصلا می فهمی چه می گویم بانوووو؟
تو نباشی هم روزگارم می گذرد
درست کمی تلخ اما می گذرد ...
زمستان هم با تمام سرمایش می گذرد .
تو بهتر می دانی بانو
به هیچ کجای دنیا بر نمی خورد
نبودن کسی در روزگار کسی دیگر ،
اما دل جنسش از روزگار نیست
نفس می کشد می فهمد ...
برای این است که می دانم
"شاهزاده"
نفس تازه کن، فردا آغازی دیگر است ...
خسته که می شوی فقط اندکی می توانی بنشینی و نفسی تازه کنی.
فرقی نمی کند جبهه باشی یا در شهر.
داستان تو و این وطن تمامی ندارد.
سال ها گذشته است از روزهای جنگ ،
اما این خاک همچنان تو را صدا می کند.
تو را که می داند برای همیشه تاریخ دل نگران او هستی.
نفس تازه کن. دوباره آغازی دیگر است ...
همه چیز آزاد است !
تو می توانی ، زیرا می خواهی !
خواستن آزادی بخش است ...
" نیچه "
امشب دلم می خواهد تمام خودم را روی
پای زنی بگذارم ...
یعنی بیاید و بگوید
جان دلم بیا و بنشین و بگو امروزت بدون من چگونه گذشت؟
و من با لبخند بگویم
گذشت دیگر ...
از این فاجعه انگیز تر که نبودی؟
و او بلند بخندد !
بگوید بیرون که بودم کسی تماس نگرفت؟ کاری نداشت؟
بگویم چرا ...
بگوید که بود؟
بگویم یک پسرک کمی هم دلتنگ
کمی هم بغض داشت ...
حوصله اش را نداشتم
گوشی را قطع کردم
در فکر فرو می رود !
اخمش به شوخی مانند تبدیل می شود
می گوید سر کارم گذاشتی؟
می خندم بلند می خندم
می گویم خودم بودم دلتنگت شدم ...
دیر کردی ...
می خندی و می خندم ...
آخ بانووووو ...
از این خوشبختی های ساده می خواهم .
"شاهزاده"
دخترک در مترو فریاد می زد ...
فال حافظ ،فال حافظ
همه سرها پایین !
اینجا کسی حتی حوصله خودش را ندارد
آدمایی که دیروزشان را هدر داده اند
چه امیدی به فردایشان؟
اینجا همه غرق روزمرگی اند
اینجا کسی عاطفه خریدن یک فال را هم ندارد .
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد ...
"سهراب سپهری"
بانوووووو
باورت بشود یا نشود
روزی می رسد که دلت برای هیچ کس به اندازه ی من تنگ نخواهد شد
برای نگاه کردنم
برای اذیت کردنم
خندیدنم ...
روزی قناعت من دل تو را از عمق می شکند
این چیزی نخواستنم ...
با هر چه که هست ساختنم ...
همه و همه دل تو را به درد می آورد
برگرد بانوی من
کاری از من بخواه دشوار و نا ممکن
که من بخاطر تو سهل و ممکنش کنم
برگرد
همچون بهترین دلقک های جهان تو را از عمق می خندانم !
افسوس
کاش ای کاش که اشاره ای داشتی ... امری داشتی ... نیازی داشتی ...
برگرد بانو
روزی خواهد رسید
که در حسرت تکرار دویاره من خواهی بود ...
می دانم آن روز دیگر نیستم و هیچ کس تکرار من نخواهد شد .
"شاهزاده"
اگه مرد بودن به بالا بودت تعداد سکس هست من مرد نیستم .
اگه مرد بودن به اینه که تو جمع های پسرونه
خاطرات سکس هرکی بیشتر بود و هرکی راحت تر
تن و بدن دختر مردم رو نقل و نبات کرد تو مجلس من مرد نیستم .
اگه مرد بودن به اینکه دوست دخترات خرجت رو بکشن
و این برات افتخار باشه شرمنده اخلاقت بازم من مرد نیستم .
من مرد شدم ، که بتونم آبرویی رو از ریختن نجات بدم .
من مرد شدم که تکیه گاه یه آدم ضعیف تر از خودم باشم .
به سلامتی همه اونایی که مرد هستن نه نامرد .
تورو خدا اسلحه هاتونو بذارید زمین
من از جنگ کردن می ترسم .
بخند بانو
مرداد با همه ی گرمایش دارد برایم برف می بارد !
می گویند تب دارم
اما من سردم است
این ها که نمی فهمند
این تب
از سر سردی این سرمای مردادیست
دکترم می گوید بخند
بلند بخند
اما نمی دانم
چرا تلخ شد دهانم
سرد است بانو
بیا بانو ...
چمدانم را بسته ام
نشسته ام کنار پله های خانه
تا تو بیایی ...
مرا برداری
آخه دیگر نا ندارم
و گرنه می گذاشتم روی شانه های مردانه ام .
بیا بانوی من
وقت رفتن است ...
"شاهزاده"

تو مترو زن جوون و خوشگلی رو دیدم که داشت لباس زیر می فروخت
یکی از خانم های مسافر با بی احترامی اون و هل داد و بلند داد زد که :
زنیکه حالا تو این جا تنگی اومدی تو گوش ما داد می زنی
لباس زیر 2 تومن ...
اما مسافر ول کن نبود ...
یه هو انگار که بغضش بترکه و از این حرفا خسته شده باشه
گفت:"چیه؟ دارم نونمو از راه حلال در میارم
خوبه برم تو خیابون و شوهر تو و بقیه رو از راه به در کنم تا خرجم درآد ...
یه سکوت سنگین تو مترو ... !
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ،
چه نیازی ،
چه غمی ست؟
" مهدی اخوان ثالث "